Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3393 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Sie müssen das mindestens 2 Wochen im Voraus bekanntgeben [ankündigen] . U آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Laut Vorschrift müssen sich alle Mitarbeiter einer ärztlichen Untersuchung unterziehen. U آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
Dann bekam ich die übliche Leier von der Frau und den Kindern zu hören, die er ernähren muss. U سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
ein Monat zuvor <adv.> U یک ماه قبلش
Vielen von ihnen gelang die Flucht in den Jemen, wo sie eine neue Terrorgruppe bildeten. U بسیاری از آنها موفق به فراربه یمن شدند جایی که آنها یک گروه تروریستی جدید تشکیل دادند.
einen Kater haben U خمار بودن [بدلیل مستی شب قبلش]
Können Sie mir vorher Bescheid sagen? U آیا میتوانید قبلش به من خبر بدهید؟
Können Sie mir vorher Bescheid sagen? U آیا میتونین قبلش به من خبر بدین؟
ein Angebot abgeben U یک پیشنهاد را ارایه بدهند
statt ... zu tun U بجای اینکه انجام بدهند
ein Gutachten abgeben U نظریه تخصصی را تحویل بدهند
etwas renovieren [erneuern] lassen U چیزی را بدهند برایشان تعمیر کنند
Man muss es ihm [ihr] lassen! <idiom> U این را باید اعتراف کرد. [این اعتبار را باید به او داد] [اصطلاح]
in der Lage sein, etwas zu tun U موقعیتش [امکانش ] باشد که کاری را انجام بدهند
sich dafür entscheiden U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
einsteigen [in etwas] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
keinen Rat wissen U آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
jemanden von etwas abbringen U به کسی یاد بدهند [از کاری که عادت داشته] ول کند
jemandem etwas abgewöhnen U به کسی یاد بدهند [از کاری که عادت داشته] ول کند
Ich ließ es erledigen. U من این را دادم برایم انجام بدهند [به اون رسیدگی بکنند] .
Die Ärzte können nicht verstehen, warum es mir plötzlich wieder so gut geht. U پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
jemanden ans Steuer lassen U به کسی اجازه بدهند رانندگی بکند [پشت فرمان بشیند]
[fachliche] Auskunft {f} U آگاهی
Ratschlag {m} U آگاهی
Einblick {m} U آگاهی
Durchblick {m} U آگاهی
Erkenntnis {f} U آگاهی
Aufklärung {f} U آگاهی
Benachrichtigung {f} U آگاهی
Beratung {f} U آگاهی
Bewusstsein {n} U آگاهی
Rat {m} U آگاهی
weitere Informationen U آگاهی بیشتر
Bewusstsein {n} U حس آگاهی [پزشکی]
informieren U آگاهی دادن
weiterführende Informationen U آگاهی بیشتر
Detektivbüro {n} U اداره آگاهی
Jemanden auf Draht bringen <idiom> U کسی را یاد بدهند در کاری تند و درست تصمیم بگیرد [اصطلاح روزمره]
Jemanden beauskunften U به کسی آگاهی دادن
ich weiss es nicht. آگاهی ندارم [در باره اش] .
bekannt geben U با اعلامیه آگاهی دادن
durch Plakate ankündigen U با اعلامیه آگاهی دادن
Jemandem eine Auskunft erteilen [geben] U به کسی آگاهی دادن
Information {f} [über Jemanden oder etwas] U آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
Faktum {n} [über Jemanden oder etwas] U آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
Angabe {f} [über Jemanden oder etwas] U آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
Umstand {m} [über Jemanden oder etwas] U آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
Woche {f} U هفته
Wir haben die Wohnung gekündigt. U ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
bekanntgeben U با اعلامیه آگاهی دادن [املا قدیمی]
Kündigungsdauer {f} U کمترین مدت آگاهی داده شود
Kündigungsfrist {f} U کمترین مدت آگاهی داده شود
Alltag {m} U روز هفته
einmal in der Woche U یکبار در هفته
Wochentags <adv.> U روزهای هفته
[Der Termin] Das ist [mir] zu kurzfristig. U آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
Broschüre {f} دفترچه [برای آگاهی در باره چیزی یا تبلیغات]
Das habe ich gerüchteweise gehört. U افرادی به طور غیر رسمی به من آگاهی دادند.
Mir hat es jemand zugezwitschert. U افرادی به طور غیر رسمی به من آگاهی دادند.
mindestens [ Zahlenangabe oder Mengenangabe] <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
zumindest <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
eine Woche bangen Wartens U یک هفته انتظار با نگرانی
Ich habe keine Ahnung. U هیچ آگاهی ندارم. [نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست. ]
Tage wurden zu Wochen. U روز هاتبدیل به هفته ها شدند.
mindestens viermal in der Woche U کم کمش چهار بار در هفته
Montag {m} U دوشنبه [روز اول هفته]
für ... Wochen ausleihen U برای ... هفته قرض گرفتن
Werktags <adj.> U روزهای کار هفته [دوشنبه تا شنبه]
Schönes-Wochenende-Ticket {n} U بلیط ارزان برای آخر هفته
Karwoche {f} U هفته مقدس [قبل از عید پاک]
Vorige Woche haben sie in mein Auto eingebrochen. U هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
Vorige Woche wurde in mein Auto eingebrochen. U هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
Er entwich vorige Woche aus dem Gefängnis. U او [مرد] هفته پیش از زندان گریخت.
mit der größten Selbstverständlichkeit U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
Das Vorgehen bei dem Raubüberfall lässt auf Insiderwissen schließen. U روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
Gibt es eine Ermäßigung für Wochenende? U تخفیف برای آخر هفته وجود دارد؟
Ich freue mich schon aufs Wochenende. U من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
Die Reservierung ist für Montag nächster Woche. U رزرو برای دوشنبه هفته آینده است.
sich [Dativ] etwas [von Jemandem] anfertigen lassen U بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
Meine Schwester kam voriges Wochenende mit ihrem zahlreichen Nachwuchs zu Besuch. U هفته پیش خواهرم با فرزندان بیشمارش آمد برای دیدار.
Wie viel pro Stunde [halben Tag,Tag, Woche] ? U ساعتی [نصف روز. روزانه. هفته ای] چقدر قیمتش است؟
Schauen Sie nächste Woche wieder rein, wenn es heißt Happy Hour . U هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید.
Gott sei Dank, es ist Freitag! U خدا را شکر امروز جمعه است! [چونکه شنبه و یکشنبه آخر هفته کار نمی کنند]
sie <pron.> U آنها را
sie <pron.> U آنها
ihnen <pron.> U به آنها
anzeigen U آگاهی دادن [آگاه ساختن] [اطلاع دادن ]
ihrerseits <adv.> U از طرف آنها
Er kann sie sehen. U میتواند آنها را ببیند.
Sie machen eine Reise. آنها میروند سفر.
Sie sind gleichwertig [ebenbürtig] . U آنها همتراز هستند.
so dass sie im Stande sind U به طوری که آنها بتوانند
Könnt Ihr dieses Wochenende auf den Hund aufpassen? U آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
Sie haben mir die Schuld an dem Unfall gegeben. U آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
Sie haben sich gegriffen. U آنها به یقه همدیگر پریدند.
Sie waren alle gleich. U همه آنها یکی بودند.
Sie haben mir ausnahmsweise erlaubt ... U آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
Es geht ihnen gut. U آنها تامین مالی دارند .
Sie haben sich über seine Sprechweise mokiert. U آنها او را از طوری که حرف می زد دست انداختند.
Ich nehme die dir mal ab. U من آنها را [که دردستت هستند] از تو می گیرم [برای کمک] .
Die Nachricht hat sie tief erschüttert. U این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
Sie sind altersmäßig nicht weit auseinander. U آنها از نظر سنی خیلی با هم فاصله ندارند.
Sie wechselten keine Worte. U هیچ کلمه ای بین آنها رد و بدل نشد.
Da standen sie in all ihrer Pracht. U آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Sie betreiben ganz offen seinen Rausschmiss. U آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند.
Sie leben den größten Teil des Jahres im Ausland. U آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
Das Gericht machte kurzen Prozess mit ihnen. U دادگاه خیلی فوری به قضیه آنها رسیدگی کرد.
Ihre Blicke trafen sich. U آنها به هم زل زدند. [همینطور به معنی گفتگوی بدون مکالمه یا عشق به هم]
Gibt es einen waschsalon mit Dienstleistung in der Nähe? U یک سالن لباس شویی که آنها برایم بشورند در نزدیکی به ما هست؟
müssen U باید
Klammer {f} U میله چوبی با نوک تیز [برای محکم بستن چیزی به آنها]
Opfer fühlen sich oft ohnmächtig gegenüber dem Verbrechen, das sie mitgemacht haben. U قربانیان اغلب در برابر گناهی که به آنها انجام شده حس ناتوانی می کنند.
Pflock {m} U میله چوبی با نوک تیز [برای محکم بستن چیزی به آنها]
Wann muss ich es zurückbringen? U کی باید برگردانمش؟
sollen U بایستی.باید
Wir müssen auch gehen. U ما هم باید برویم .
Wir ersuchen um eine Vorlaufzeit von mindestens zwei Wochen [damit wir] [für etwas] [vor etwas] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
zu Ihrer Information U برای آگاهی شما [برای اینکه شما آگاه باشید]
zur Information U برای آگاهی شما [برای اینکه شما آگاه باشید]
Beamte werden an jenen Standorten postiert, wo sie am meisten gebraucht werden. U افسران به مکان هایی که آنها بیشتر مورد نیازباشند مستقر شده اند.
Er kaufte ihnen aus einem Schuldgefühl heraus teure Geschenke. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
Ein Remis könnte sie den Aufstieg in die erste Liga kosten. U یک برابری [در مسابقه] می توانست پیشرفت به گروه اول برای آنها تمام بشود.
falscher Freund U واژه ای در دو زبان که شبیه به هم هستند اما معنی آنها کاملا فرق دارد.
Ich muss mich beeilen. من باید عجله کنم.
Brauche ich eine Reservierung? U باید رزرو بکنم؟
Was hilft's, wir können [ja doch] nichts dran ändern. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
Ich muss etwas erledigen. U من باید به کاری برسم.
Ich muss mich um etwas kümmern. U من باید به کاری برسم.
Seine Skulpturen fügen sich mit größter Selbstverständlichkeit in die Natur ein. U مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
Sie haben den Spagat zwischen der Beibehaltung des ländlichen Charms und moderner Umgestaltung geschafft. U آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
nach welcher Seite muß ich abbiegen? U به کدام طرف باید بپیچم؟
mitgehen müssen U باید [همراه ] با کسی رفتن
Wir mussten drei Stunden lang Schlange stehen, um hineinzukommen. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
mitkommen müssen U باید [همراه ] با کسی آمدن
Ich muss leider gehen. U متاسفانه من باید عازم بشوم.
Da kann etwas nicht stimmen. U باید اشتباهی شده باشد.
ich müsste lügen, wenn ... U من باید دروغ می گفتم اگر ...
Ich muss mit dem Chef sprechen. U من باید با مدیر صحبت کنم.
Ich muss hier aussteigen. U باید اینجا پیاده بشوم.
Ich muss los! U من باید برم! [همین حالا]
Sie muss mindestens 40 sein. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
Ich muss weg! U من باید برم! [همین حالا]
Ich sollte mich vorstellen. U من باید خودم را معرفی کنم.
Ich muss auf meine [schlanke] Linie achten. U باید مواظب رژیمم باشم.
Kurz vor dem Zugriff der Polizei gelang ihnen die Flucht. U چند دقیقه قبل از اینکه پلیس هجوم بیاورد آنها موفق شدند فرار بکنند.
ausgerechnet heute U از همه روزها امروز [باید باشد]
Da kann etwas nicht stimmen. U باید اشتباهی روی داده باشد.
mitmüssen U باید [همراه ] با کسی رفتن [آمدن]
Es muss bis zehn Uhr fertig sein. U این باید تا ساعت ۱۰ آماده باشد.
Du solltest wirklich mehr auf dich achten [aufpassen] . U تو واقعا باید بهترمراقب خودت باشی.
Da fragst du noch? U این باید واضح باشد برای تو
Muss man umsteigen? U باید [قطار یا اتوبوس ] عوض بشود؟
eine bittere Pille <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
Du wirst dafür Geld aufwenden müssen. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
Nur tote Fische schwimmen mit dem Strom. <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
Du wirst dafür Geld in die Hand nehmen müssen. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
Wir müssen das Zimmer in Ordnung bringen. U ما باید اتاق را آماده [مرتب] کنیم.
Wann muss ich das Zimmer verlassen? U کی باید از اتاق [هتل ] بیایم بیرون؟
Warum sollte ich die Schuld auf mich nehmen? U چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
Ich kann damit nichts anfangen. U من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
Um Alkohol sollten Sie einen großen Bogen machen. U شما باید از الکل [مشروب] دوری کنید.
meldepflichtiger Vorfall U اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
Ich bedauere, aber ich muss stornieren. U ببخشید ولی من باید [رزروم را] لغو کنم.
Ausgerechnet jetzt! U از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
wenn es hart auf hart kommt <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
in den sauren Apfel beißen müssen <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
Wir müssen unsere Firma völlig neu verorten [positionieren] . U ما باید موقعیت شرکتمان را به طور کامل تغییربدهیم.
Ich muss heute studieren. من امروز باید درس بخوانم. [مطالعه بکنم]
Ich muss diesen Termin absagen. U من باید این قرار ملاقات را لغو کنم.
Meldefall {m} U اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
Jede Krise sollte als Chance gesehen [betrachtet] werden. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
Wer A sagt, muß auch B sagen. <idiom> U هر کسی که خربزه می خورد باید پای لرزش هم بایستد.
Man muss die Feste feiern, wie sie fallen. <proverb> U جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
Wie oft muss man umsteigen? U چند بار باید [قطار یا اتوبوس] عوض شود؟
Das muss ich rot anstreichen. U من باید یادداشت ویژه ای برای این مورد بکنم.
Da er arbeiten mußte, hat er sich den Blumenstrauß abholen lassen. U چونکه باید کار میکرد دسته گل را برایش آوردند.
Ich muss auf meine [schlanke] Linie achten. U من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
Muss das [ausgerechnet] heute sein? U این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
Wir mussten die ganze Zeit auch meine kleine Schwester mitschleppen. U تمام مدت ما باید خواهر کوچکم را با خودمان می بردیم.
Wir sollten zunächst die Problemfelder ermitteln. U ما باید نخست ناحیه های با اشکال را تعیین کنیم.
Das zerquetschte Bein musste ihm abgenommen werden. U ساق پای له شده او [مرد] را باید قطع می کردند.
Ich muss zugeben, von Computern verstehe ich nichts. U من باید اعتراف بکنم که از رایانه چیزی نمی فهمم.
Das dürfen Sie mir nicht abschlagen ! U این [درخواست یا پیشنهاد مرا] را باید قبول کنید!
Sie müssen mich anhören. U شما باید به من گوش بکنید [ببینید چی می خواهم بگویم] .
Die Miliz brannte das Dorf nieder, nahm die Bewohner gefangen und verlangte Lösegeld für sie. U جنگجویان غیر نظامی روستا را آتش زدند. ساکنین را اسیر گرفتند و درخواست پول برای آزادی آنها کردند.
Die Mehrwertsteuer ist gesondert auszuweisen. U مالیات بر ارزش افزوده باید جداگانه نشان داده شود.
Von Köln abgehende Flüge können wegen eines Streiks nicht starten. U پروازهای از کلن بخاطر تظاهرات باید روی زمین بمانند.
das Eisen schmieden, solange es heiß ist <idiom> U تا تنور گرم است باید نان پخت [اصطلاح مجازی]
Eine Reform des Versicherungsrechts bleibt der Zukunft vorbehalten. U هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Ich muss gestehen, dass ich gegen ihn irgendwie voreingenommen bin. U من باید اعتراف بکنم که تا حدی تمایل به تنفر از او [مرد] را دارم.
Eine Reform des Pensionsrechts bleibt der Zukunft vorbehalten. U هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
Die Regierung muss das Problem der Staatsschulden jetzt einmal angehen. U این دولت باید به مشکل بدهی ملت رسیدگی کند.
Er meint, unbedingt das letzte Wort haben zu müssen. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
Sie hat so viel für uns getan, wir müssen uns irgendwie erkenntlich zeigen. U او [زن] این همه به ما کمک کرد. یکجوری باید تلافی بکنیم.
Die Vase muss gut eingepackt werden. U گلدان باید با ماده محافظ درست بسته بندی شود.
Wo muss man für Cottbus umsteigen? U برای مقصد کتبوس کجا باید [ قطار ] عوض کنم؟
Sie verlieren das Spiel. Trotzdem sehen wir es uns an. U آنها بازی را می بازند. با این حال ما آن [بازی] را نگاه می کنیم.
Ich muss noch einige Dinge erledigen, bevor wir uns treffen. U من باید هنوز به چندتا کار برسم قبل از اینکه با هم ملاقات کنیم.
Sämtliche Flugzeuge haben Startverbot bis sich der Nebel lichtet. U همه پروازها تا وقتی که مه از بین برود باید روی زمین بمانند.
Ich habe mit ihm noch ein Hühnchen zu rupfen. <idiom> U باید با اوهنوز در باره کارش که [درست نبوده] من را ناراحت کرده حرف بزنم.
Du kannst von Glück sagen [dich glücklich schätzen] , dass du zu dieser Zeit nicht im Zug warst. U تو باید خودت را خوش شانس [خوشبخت] در نظر بگیری که در آن زمان در قطار نبودی.
Recent search history Forum search
1برای شاد کردن دیگران باید بعضی وقتها هم باخت
1باید بزودی دور هم جمع بشیم .
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
1او باید دو خانواده را از نظر اقصادی بچرخاند.
2Maazouriat dashtan...Z.B:Ich kann nicht es dir erzählen ,ich bin ..?
1besser werden
1خودت را نخود هر آشی نکن
1من باید چه زمانی اینجا باشم
1احترام به کسی گذاشتن
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com